
آخرین بروز رسانی اخبار سایت شنبه 27 بهمن 1397

آرزوی خانواده بزرگ محک در روز جهانی سرطان کودک
دوران کودکی میتواند بیدغدغهترین دوران زندگی هر انسانی باشد. اما وقتی بیماری سختی مثل سرطان...

نهادینه کردن مسئولیتپذیری اجتماعی نیازمند تحول در کلیه سطوح سازمانی است
آراسب احمدیان مدیرعامل محک در چهاردهمین کنفرانس توسعه منابع انسانی گفت: نهادینه کردن...

تسلیت محک در پی درگذشت دکتر منوچهر امیرفیض
خانواده بزرگ محک درگذشت زندهیاد دکتر منوچهر امیرفیض، عضو فقید هیأت امنا و شورای پزشکی این...

طیبه از امیدش در روزهای درمان با فرزندان محک حرف میزند
در راهرو ایستاده بود و پوشهای پر از نقاشی و طراحی رو در آغوشش نگه داشته بود. به داخل اتاق...

سانا برای حمایت از کودکان محک نارنجی میشود
مرکز خرید سانا از 15 تا 26 بهمن ماه (روز جهانی سرطان تا روز جهانی سرطان کودک) در راستای عمل به...

گزارش تصویری گردهمایی اعضای شبکه ملی تشکلهای مردمی و مؤسسات خیریه حوزه سرطان ایران به مناسبت روز جهانی سرطان
گزارش تصویری گردهمایی اعضای شبکه ملی تشکلهای مردمی و مؤسسات خیریه حوزه سرطان ایران به مناسبت...

آراسب احمدیان مدیر عامل محک و رئیس هیأت مدیره شبکه ملی سرطان ايران به مناسبت روز جهانى سرطان
صحبتهاى آراسب احمدیان مدیر عامل محک و رئیس هیأت مدیره شبکه ملی سرطان ايران به مناسبت روز...
-
آرزوی خانواده بزرگ محک در روز جهانی سرطان کودک
دوران کودکی میتواند بیدغدغهترین دوران زندگی هر انسانی باشد. اما وقتی بیماری سختی مثل سرطان...
جمعه, 26 بهمن 1397 -
نهادینه کردن مسئولیتپذیری اجتماعی نیازمند تحول در کلیه سطوح سازمانی است
آراسب احمدیان مدیرعامل محک در چهاردهمین کنفرانس توسعه منابع انسانی گفت: نهادینه کردن...
پنج شنبه, 25 بهمن 1397 -
تسلیت محک در پی درگذشت دکتر منوچهر امیرفیض
خانواده بزرگ محک درگذشت زندهیاد دکتر منوچهر امیرفیض، عضو فقید هیأت امنا و شورای پزشکی این...
سه شنبه, 23 بهمن 1397 -
طیبه از امیدش در روزهای درمان با فرزندان محک حرف میزند
در راهرو ایستاده بود و پوشهای پر از نقاشی و طراحی رو در آغوشش نگه داشته بود. به داخل اتاق...
جمعه, 19 بهمن 1397 -
سانا برای حمایت از کودکان محک نارنجی میشود
مرکز خرید سانا از 15 تا 26 بهمن ماه (روز جهانی سرطان تا روز جهانی سرطان کودک) در راستای عمل به...
پنج شنبه, 18 بهمن 1397 -
گزارش تصویری گردهمایی اعضای شبکه ملی تشکلهای مردمی و مؤسسات خیریه حوزه سرطان ایران به مناسبت روز...
گزارش تصویری گردهمایی اعضای شبکه ملی تشکلهای مردمی و مؤسسات خیریه حوزه سرطان ایران به مناسبت...
سه شنبه, 16 بهمن 1397 -
آراسب احمدیان مدیر عامل محک و رئیس هیأت مدیره شبکه ملی سرطان ايران به مناسبت روز جهانى سرطان
صحبتهاى آراسب احمدیان مدیر عامل محک و رئیس هیأت مدیره شبکه ملی سرطان ايران به مناسبت روز...
سه شنبه, 16 بهمن 1397

بیانیه ماموریت محک
محک سازماني است که از انگيزه والاي خدمت به همنوع سرچشمه گرفته و توجه خود را معطوف به بيماري سرطان کودکان در سطح ملي و بينالمللي در حوزههای امور حمايتی، تشخيص و درمان، آموزش و اطلاعرسانی و تحقيقات نموده است. اين سازمان؛ خيريه، مردمنهاد، غيرانتفاعی، غيرسياسی و غيردولتی است و با تکيه بر جلب مشارکتهاي اشخاص حقيقی و حقوقی و انواع کمکهای بشردوستانه ملي و بينالمللي اعم از نقدی، کالا، خدمات و دانش فنی اداره میشود.ادامه مطلب...

مهمان نا خوانده
یک روز اوضاع خوب بود و همه چیز رو به راه بود و داشتیم از زندگی لذت میبردیم. یک مهمان ناخوانده که هیچکس اون رو دعوت نکرده بود اومد خونه ما، مامانم از دیدن این مهمون خوشحال که نشد هیچ خیلی خیلی هم ناراحت شد.
شوکه شده بود، نمیدونست چه کاری باید بکنه تا اون بره بیرون؛ اول با التماس و خواهش و گریه میخواست اون از خونمون بره بیرون ولی اون انگار اصلا گوش نمیکرد و اومده بود که بمونه اون حسابی همه را ترسونده بود مامانم مرتب منو بغل میکرد و از پیش خودش دور نمیکرد.
یک روز ازش پرسیدم مگه این مهمون ناخوانده کیه که اینقدر همه از اون میترسن و هیچکس اونو دوست نداره. مامانم گفت اسم این مهمان ناخوانده سرطان است. من فکر میکردم مقصر من بودم که اونو توی خونمون راه داده بودم آخه مامانم انقدر کلافه بود که هر روز روی مبل مینشست و منو بغل میکرد و هی گریه میکرد و حتی دیگه غذاهای خوشمزه نمیپخت و منو پارک نمیبرد ولی مامانم یه روز به من گفت این مهمون ممکنه پشت در هر خونهای باشه و به زور بیاد توی خونه ولی هیچکس اونو دوست نداره بعد دستای منو گرفت و گفت از امروز من و تو یک تیم تشکیل میدیم و با اون مبارزه میکنیم هر چقدر اون پررو باشه ما از اون پرروتر هستیم.
از فردای اون روز جنگ شروع شد آن موقع من فقط چهار سال داشتم و چون کوچک بودم تنهایی نمیتونستم بجنگم. هر روز یک مسابقه جدید بود. بعضی وقتها من داور بودم بعضی وقتها مادرم یک روز با لباسهای کاراته و یا بوکس حتی کشتی کج و شمشیر بازی و هر مسابقهای که شما فکر میکنید ما به جنگ این مهمان ناخوانده میرفتیم وقتی سوت پایان مسابقه زده میشد من و مامان برای هم دست میزدیم و همدیگر رو بغل میکردیم. البته همیشه مسابقهها راحت نبود بعضی از مسابقهها خیلی خیلی سخت بود ولی مامانم همیشه یک تکنیک جدید داشت البته خیلیها عضو تیم ما بودند و به ما کمک میکردند و ما رو تشویق میکردند که ادامه بدیم وقتی مسابقه فوتبال بود من همیشه پیراهن شماره 10 را میپوشیدم تا بتونم حتما گل بزنم و مامانم خوب میتونست پنالتی بگیره. مهم این بود که ما با هم بودیم و میتونستیم مبارزه کنیم. مامانم میگه اگه فکر کنیم اون هر چقدر قوی باشه ما میتونیم اونو شکست بدیم، حتما میتونیم. البته مادرم میگه شاید یک روزی هم اون پیروز بشه ولی مهم اینکه ما تمام تلاش خودمون را کردیم و چندین بار اونو به سختی شکست دادیم با وجود هم تیمیهای خوب و مهربانی که همراه ما هستید و در این مسابقه ما را یاری میکنن حتما حتما اونو شکست میدهیم.
یک روز اوضاع خوب بود و همه چیز رو به راه بود و داشتیم از زندگی لذت میبردیم. یک مهمان ناخوانده که هیچکس اون رو دعوت نکرده بود اومد خونه ما، مامانم از دیدن این مهمون خوشحال که نشد هیچ خیلی خیلی هم ناراحت شد.
شوکه شده بود، نمیدونست چه کاری باید بکنه تا اون بره بیرون؛ اول با التماس و خواهش و گریه میخواست اون از خونمون بره بیرون ولی اون انگار اصلا گوش نمیکرد و اومده بود که بمونه اون حسابی همه را ترسونده بود مامانم مرتب منو بغل میکرد و از پیش خودش دور نمیکرد.
یک روز ازش پرسیدم مگه این مهمون ناخوانده کیه که اینقدر همه از اون میترسن و هیچکس اونو دوست نداره. مامانم گفت اسم این مهمان ناخوانده سرطان است. من فکر میکردم مقصر من بودم که اونو توی خونمون راه داده بودم آخه مامانم انقدر کلافه بود که هر روز روی مبل مینشست و منو بغل میکرد و هی گریه میکرد و حتی دیگه غذاهای خوشمزه نمیپخت و منو پارک نمیبرد ولی مامانم یه روز به من گفت این مهمون ممکنه پشت در هر خونهای باشه و به زور بیاد توی خونه ولی هیچکس اونو دوست نداره بعد دستای منو گرفت و گفت از امروز من و تو یک تیم تشکیل میدیم و با اون مبارزه میکنیم هر چقدر اون پررو باشه ما از اون پرروتر هستیم.
از فردای اون روز جنگ شروع شد آن موقع من فقط چهار سال داشتم و چون کوچک بودم تنهایی نمیتونستم بجنگم. هر روز یک مسابقه جدید بود. بعضی وقتها من داور بودم بعضی وقتها مادرم یک روز با لباسهای کاراته و یا بوکس حتی کشتی کج و شمشیر بازی و هر مسابقهای که شما فکر میکنید ما به جنگ این مهمان ناخوانده میرفتیم وقتی سوت پایان مسابقه زده میشد من و مامان برای هم دست میزدیم و همدیگر رو بغل میکردیم. البته همیشه مسابقهها راحت نبود بعضی از مسابقهها خیلی خیلی سخت بود ولی مامانم همیشه یک تکنیک جدید داشت البته خیلیها عضو تیم ما بودند و به ما کمک میکردند و ما رو تشویق میکردند که ادامه بدیم وقتی مسابقه فوتبال بود من همیشه پیراهن شماره 10 را میپوشیدم تا بتونم حتما گل بزنم و مامانم خوب میتونست پنالتی بگیره. مهم این بود که ما با هم بودیم و میتونستیم مبارزه کنیم. مامانم میگه اگه فکر کنیم اون هر چقدر قوی باشه ما میتونیم اونو شکست بدیم، حتما میتونیم. البته مادرم میگه شاید یک روزی هم اون پیروز بشه ولی مهم اینکه ما تمام تلاش خودمون را کردیم و چندین بار اونو به سختی شکست دادیم با وجود هم تیمیهای خوب و مهربانی که همراه ما هستید و در این مسابقه ما را یاری میکنن حتما حتما اونو شکست میدهیم.