وقتی سرطان زودتر از مامان گفتن میاد
- ۹ آذر ۹۸
- 636 بازدید
- 0 دیدگاه
قبل از اینکه کلمه مامان رو از زبون تنها دخترش بشنوه، گریههای مداوم دختر یک سالهاش، دردناکترین صدای زندگیش شد.
رؤیاش این نبود که بچهاش توی اتاق ایزوله بستری باشه و تخت بیمارستان بشه زمین بازیش. آرزو داشت آینده برای خودش و خانوادهاش با سلامتی و شادی گره بخوره و دخترک با اومدنش روزهای زندگیشون رو شادتر کنه ولی خبر رسیدن سرطان همه چی رو عوض کرد. امروز با گذشت چند ماه تونسته از پس این فکرا بربیاد و الان حرف زدن با مددکارها، روانشناسها و مادر و پدرهایی که در کمیته والدین فعالیت میکنن و خودشون درد آشنا هستن، باعث شده به روی دیگه سکه هم نگاه کنه. الان دیگه سعی میکنه امیدش رو نگه داره که پارهتنش دوباره سلامتیشو بدست مییاره. تصویر بزرگ شدن و دانشگاه رفتنش باعث شده بتونه روزهای سخت درمان رو با امید بهبودی، راحتتر بگذرونه. خدا کنه روزای سخت بیماری از زندگی همه بچههای محک بره.
پینوشت: عکس مربوط به همین داستان نیست اما یکی از فرزندان دلبند محک است.