برای مادر بخش پیوند
- ۱۵ مهر ۰۳
- 43 بازدید
از قدیمیهای بیمارستان محکه؛ میگه: یه بار تصمیم گرفتم که محل کارم رو عوض کنم؛ اما دیدم نمیتونم. دیگه فهمیدم که محک برای ما فقط…
از قدیمیهای بیمارستان محکه؛ میگه: یه بار تصمیم گرفتم که محل کارم رو عوض کنم؛ اما دیدم نمیتونم. دیگه فهمیدم که محک برای ما فقط…
تو اتاق ۳۱۰ محک، پسربچهای که ۳۱۰ کیلومتر راه اومده بود تا از خونهشون به تهران برسه، نشسته بود. برخلاف بقیه اتاقها، تلویزیون روی شبکه…
هی داره سرک میکشه؛ میاد و میره. از اون بچههاست که اگه یه جا گیرت بیاره، انقدر سوال میپرسه تا کلافت کنه. بعد از کلی…
یکی از همکارامون برامون تعریف میکرد «دیروز برای یه کاری رفته بودم پاکدشت، موقع برگشت توی پمپبنزین، یه قلک محک دیدم. خوشحال شدم که اونجا…
دوشنبههای هر هفته وعده دیدار ما و بچههای محکه! کل هفته منتظریم تا همراه چرخ دستی قشنگمون که کلی کتاب خوندنی و بامزه کودک و…
امروز یکساله که امیرعلی خوب خوب شده و میره کلاس هفتم. بیشتر از دکتر، پرستار و خدمه بیمارستان، از غذاهای محک تشکر میکرد؛ از کوفته…
امیرعلی با اینکه بهبود پیدا کرده، هنوز هم با دوستای محکیاش مثل محمدصالح و پارمیدا در ارتباطه؛ آخه میدونین بچههای محک یه جور دیگهای برای…
پدر و مادرش رفتهاند سراغ کارهای پذیرش و خودش نشسته دور میز بازی. یاسین را میگویم؛ همان پسرکی که از همه بیشتر شلوغ میکند. تقریبا…
سرطان خون رو به بازی گرفته؛ بهترین کاری که میتونه انجام بده. پدرشو قلقک میده و میخنده و بهش میگه: انقدر قلقلکت میدم که تا…
«وقتی که متوجه شدن من سرطان دارم، اومدیم محک. ۴۳ هفته، هفتهای ۵ روز برای درمان، میومدیم محک. مادرم تمام این مدت توی محک همراهم…