0 کمک آنلاین

دست‌هایمان از هم جدا نخواهد ماند

  • ۳۰ مهر ۰۱
  • 542 بازدید
  • 0 دیدگاه

تکرار یک حرف ناراست، آن حرف را راست نمی‌کند ولی کاری می‌کند که عده‌ای باورش کنند و بعد که باورش کردند دیگر جواب تو را نمی‌شنوند.

سلام! نه که خیال کنی اینها گلایه است، نه، اینها را می‌گویم چون خودت پرسیدی وگرنه محک کجا و گلایه کجا … اینها را می‌گویم چون خیال می‌کنم حق دارم به اندازه خواندن این چند خط وقتت را بخواهم. ولی اگر نخواندی هم گله‌ای نیست. این روزها هرکه بلندتر فریاد بزند برنده است ولی من که نمی‌توانم فریاد بزنم: در تک‌تک اتاق‌های من کودکانی خوابیده‌اند. تازه خوابشان برده. تازه دردشان کمی ساکت شده. هر فریادی، درد دوباره به تنشان می‌ریزد.

پرسیده بودی که با صدای بلند بگویم که کجا ایستاده‌ام. با صدای بلند می‌گویم: همان جایی که از روز اول ایستاده‌ام، کنار تخت کودکی که سرطان به تن نازکش زده. همینجا ایستاده‌ام. سفت. محکم. دست بیگناهش را به دست گرفته‌ام. هیچ جای دیگری هم نمی‌ایستم. یک قدم این طرف‌تر یا آن طرف‌تر بایستم، دست این بچه از دستم که رها شود، واویلا می‌شود.

اگر تو نباشی تا قوتم دهی که دست این بچه را بگیرم این پیروزیِ مرگ است. از من ناراحتی که چرا همان جایی ایستاده‌ام که از اول قولش را داده بودم؟ مگر قرارمان غیر این بود؟

عادی‌سازی؟ مگر محک تا حالا یک روز عادی داشته؟ اینکه کودکی به جای دویدن، به تخت بیمارستان میخکوب شود هیچ وقت عادی نمی‌شود؛ هیچ وقت. و این همه حقیقت است.

این داستان با تو شروع شد. با اعتماد تو. و انجامش هم با توست‌: آدم بزرگ‌ها شوخی شوخی توییت می‌کنند و بچه‌ها جدی جدی می‌میرند. آی آدم‌ها که در ساحل نشسته‌اید…

دیدگاه‌ها

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.