آن مرد آمد آن مرد تنها آمد
- ۲ فروردین ۹۳
- 817 بازدید
- 0 دیدگاه
مرد جوانى در طبقه چهارم بیمارستان فوق تخصصى محک بسترى است که رویاى جوانى اش را در زمینهاى کشاوزى روستایى درهمدان مى جوید. این مرد ۱۵ ساله از یک سال نیم پیش به سرطان “سارکوم” مبتلا شده است. براى درمان تنها از روستاى محل زندگى خود در همدان حرکت مى کند، سوار اتوبوس مى شود و آرام وتنها به محک مى آید. در جاى دیگرى از این شهر شلوغ ۱۵ ساله ها هنوز کودکانى هستند که براى داشتن یک سى دى بازى و یا چیزهایى از این قبیل ساعت ها بهانه گیرى وگریه مى کنند. وقتى به یک سرما خوردگى ساده مبتلا مى شوند، همه خانواده و اقوام جمع مى شوند تا اوروزهاى کسالت بار بیمارى را تنها سپرى نکند. ولى مجید تنها مى آید وبعد از شیمى درمانى به روستاى خود باز مى گردد. روزهاى اول شرم و حیاى نوجوانى مانع حرف زدن او با مددکارها مى شد. حتى به اتاق بازى هم نمى رفت چون به نظر مجید اتاق بازى براى بچه ها بود نه براى او که خودش را یک مرد مى دانست. پدرش کشاورز است و مجید مى گوید:پدرم خیلى پیر است مادرم باید خانه باشد تااز پدرم مواظبت کند برادرم هم باید سر کار برود تا خرج خانواده خودش را بدهد، خواهرها هم که کوچکتر از من هستند.
مجید رویایى جز سلامتى اش و کشاورزى بر روى زمین هاى روستایش ندارد.