عشق چکار به فاصله دارد؟
- ۲۴ خرداد ۰۰
- 921 بازدید
- 0 دیدگاه
اومد تو اتاقم و گفت «میشه بیام اینجا و از پشت پنجره خواهرهام رو ببینم؟ آخه پنجره اتاق خودم سمت خیابون نیست.» رفتم کنار پنجره و گفتم «خواهرات کجان؟» گفت «با یه پراید سفید دارن میان. کمکم میرسن» و صورتش رو چسبوند به شیشه. انقدر هیجان داشت که وقتی به خودم اومدم دیدم منم از اون طرف صندلی صورتم رو چسبوندم به پنجره و با رسیدن یه پراید سفید به پیچ خیابون دارم هورا میکشم.
بله، امروز برای دیدنِ دوتا خواهر مهربون، یک دخترخاله عزیز و یکی از دوستداشتنیترین خالههای دنیا که از «دور» و پشت شیشه، تصویری از چهرهشون دیده نمیشد کلی ذوق کردم. اگه صدای پسر نازنین ما به اونا میرسید، قشنگترین جملههای دنیا رو از یه پسر هفت ساله میشنیدن که «دوستتون دارم، دلم براتون تنگ شده، بوووس، زود میاااام.»
وقتی ملاقاتکنندهها رفتن، همونطور که صورتش رو چسبونده بود به شیشه، یه نفس عمیق کشید و گفت «بالاخره بعد از بیست روز از «نزدیک» دیدمشون. چه دلم خوشحاله!» و بعد خیلی جدی ادامه داد که «البته تصویری روزی چند بار با هم حرف میزنیما، ولی از «نزدیک» دیدنشون طور دیگهای میچسبه.»
از پنجره به وسط بلوار نگاه کردم، جایی که ملاقاتکنندهها تا چند دقیقه پیش ایستاده بودن و من فکر میکردم چه حیف که به خاطر کرونا، نمیتونن بیان ملاقات و این همه دورن. اما اون چیزی که از نگاه من «دور» بود و دیدن و دیداری بیکیفیت، برای او«نزدیک» بود، خیلی نزدیکتر از صورتهای درشت تماسهای تصویری.
نزدیک امروز برایِ من معنایِ دیگهای پیدا کرد. معنایی که واژه و جمله مناسبی برای توصیفش جز عشق پیدا نمیکنم.
پینوشت: بخشی از خاطرات یکی از روانشناسان محک