نامه غلامــرضا به پزشک محبوبش
- ۱۱ فروردین ۹۳
- 740 بازدید
- 0 دیدگاه
کاش شمعی وجود نداشت …. می پرسین چرا؟؟..
واسه اینکه اگه شمعی نبود مردم نمیگفتن اون پروانه ی قشنگ و ببین که چطوری داره توی عشق اون شمع میسوزه ولی افسوس که همه عشق پروانه رو می بینن و از دل شمع بیچاره خبر ندارن، خبر ندارن که شمع می سوزه واسه اینکه نمی تونه به پروانه نزدیک بشه می سوزه واسه اینکه می ترسه اگه به پروانه جونش نزدیک بشه بال و پرشو بسوزونه، شمع بیچاره وقتی دنبال راه چاره می گرده تا به پروانه برسه مجبور میشه خاموش بشه وقتی خاموش شد اونوقت شعلهای نیست که بال و پر پروانه رو بسوزونه. شمع خوشحال میشه که راه چاره ای پیدا کرده ولی خبر نداره از اینکه پروانه عاشق سوختن شمعیه که بهش نزدیک میشه ….
اونوقته که شمع میفهمه که هم عشقشو از دست داده و هم عمرشو….
خدایا در سرای آسمانیت باغی پر از گلهای زیبا ارزانیش کن .
شنیدن خبر درگذشت سرکار خانم پروفسور پروانه وثوق مادر دلسوز باعث غم و اندوه فراوانی برای همة ما بچه ها و خانواده های ما بود . محکیهای عزیز خیلی قشنگ گفتید “پروانه بودن، قلب پروانههای میطلبد.”
تسلیت من و خانواده منو از راه دور پذیرا باشید خیلی دوست داشتم بوسه بر دستان شفا بخش این مادر دلسوز میزدم ولی چون امتحانات نهایی دارم نمیتوانم در مراسم شما شرکت کنم عذر من و خانواده من را پذیرا باشید.
همه شما فرشته های خوب محکی را دوست دارم.
غلام رضا جمشیدی
استان گلستان شهرستان مراوه تپه