يك قلب روشن
- ۲۰ آبان ۹۵
- 907 بازدید
- 0 دیدگاه
رضا ديگر نميتوانست با چشمانش ببيند. روزهاي آغازين مدرسه بود و او تازه هفت ساله شده بود. آن زمان تصور ميكردم ديگر شوق او براي يادگيري و آموزش از بين رفته است. تا اينكه در يكي از روزهاي درمان كه او به دليل شيميدرماني بيحوصله بود، براي پيدا كردن يك سرگرمي به اتاق بازي رفتم و همهچيز در نظرم تغيير كرد.
روانشناس محك در اتاق بازي قطعات كوچك و بزرگ لِگو (خانهسازي) را براي بازي او پيشنهاد كرد. زماني كه قطعات خانهسازي به دست رضا رسيد، بي درنگ مشغول بازي شد و من دلگرم به حضور مددكاران به خواب رفتم.
روز بعد كه با صداي خنده و بازي كودكان در راهروي بخش بستري بيمارستان محك از خواب بيدار شدم با منظرهاي شگفتآور مواجه شدم. رضا يك خانه رويايي با تمام امكاناتي كه تصورش را داريد، ساخته بود. خانهاي با اتاقها، پلهها، پنجرهها، درها و حتي آشپزخانهاي به همراه يخچال و گازي كه با قطعات رنگي خانهسازي خلق كرده بود. يك روز صبح وقتي دكتر براي معاينه روزانه به اتاقش آمده بود، چشمش به شهربازي كه روي ميز داروي رضا بود، افتاد و گفت: «خوش به حالت رضا. چه مادر باسليقهاي داري.» من و رضا هر دويمان با لبخندي به دكتر گفتيم كه خالق اصلي آن خود رضاست. شگفتي چشمان دكتر درست مثل روزي بود كه من با ديدن خانه اسباببازي داشتم.
چهار سال است كه رضا قطع درمان شده و در طول اين مدت هيچ چيزي مانع از رسيدن او به تمام آنچه خواسته، نشده است. رضا تنها با لمس قطعات خانهسازي قادر به ساختن هر وسيلهاي است و آنچه در ذهن دارد را با دستانش به واقعيت تبديل ميكند. او با وجود اينكه تا به حال يك چرخ خياطي را نديده اما با لمس آن يك چرخ خياطي با دستهاي متحرك ساخت.
امروز آنچه سالها پيش مايه نگراني من درباره پسرم بود، با حضور فعالش در مدرسه يك افتخار است. من به قدرت او ايمان دارم و مطمئن هستم با مهارتي كه دارد و با مسير سختي كه قهرمانانه براي مبارزه با سرطان طي كرده است، يكي از مردان موفق جامعه خواهد شد.
به اميد روزي كه تمام كودكان مبتلا به سرطان، سلامتي دوبارهشان را بهدست آورند و ديگر هيچ كودكي رنج بيماري را تجربه نكند.
مادر رضا