0 کمک آنلاین

پسرکی با دست‌های خیلی بلند

  • ۶ مرداد ۰۳
  • 248 بازدید
  • 0 دیدگاه

پدر و مادرش رفته‌اند سراغ کارهای پذیرش و خودش نشسته دور میز بازی. یاسین را می‌گویم؛ همان پسرکی که از همه بیشتر شلوغ‌ می‌کند. تقریبا می‌تواند از هر دیوارِ صافی بالا برود. برای آنکه فقط یک دقیقه بنشیند، دفترم را می‌گذارم جلویش و می‌گویم «بیا اینجا نقاشی بکشیم» با همان شوق و ذوقی که بازی می‌کند، می‌آید کنارِ من، سریع دفتر و خودکارم را می‌گیرد و بلافاصله یک آدمک می‌کشد «این داداشمه» و بعد یک آدمِ بزرگ‌تر، کنارِ داداشش می‌کشد. دست‌هایش را مثلِ «مجیدجان دلبندم» خیلی بلند می‌کشد، طوری که به دور داداشش می‌رسد «اینم منم؛ دستمو انداختم دور گردنِ داداشم. آخه خیلی دوستش دارم و دلم براش تنگ شده.»

دفترم را پس می‌دهد و با قطعات خانه‌سازی سرگرم می‌شود. با خودش می‌گوید «کاش من اینجا می‌موندم بازی می‌کردم، مامانم اینا می‌رفتن بخش توی اتاق، جای من آنژیوکت می‌زدن، دو روز و نیم».

دیدگاه‌ها

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.