یک آرزوی عاشقانه
- ۲۸ مهر ۹۵
- 859 بازدید
- 0 دیدگاه
فرقي نداشت كدام بزرگراه يا مسير را انتخاب ميكردی، از اول امسال هر بار كه به بلوار اوشان ميرسيدي بيلبورد ۲۵ سالگي محك توجهات را جلب ميكرد.
دختر بچهاي با گيسوان بافته و پر از شوق اميد. چشمانش را بسته و دستانش را به نشانه آرزو بلند كرده بود. آن دختر زيبا، روژين يكي از كودكان بهبود يافته محك است که در يكي از روزهاي اين هفته به همراه مادرش براي آزمايشهاي دورهاي به محك آمده بود. خبرنامه شماره ۶۲ را به دست داشت و شادمانه از اينكه عكسش را پشت جلد خبرنامه ميديد، با اشتياق آن را نشانمانداد و گفت: «منو ديدين؟ دارم آرزو ميكنم.»
در هياهوي آمدن از شهرشان به تهران بيلبوردهاي سطح شهر را نديده بود و اطلاعي از چاپ آن در روزنامهها نداشت. بعد از گرفتن عكسش، نسخهاي از آگهي يكي از روزنامهها را هم با خود برد. با ذوقي كودكانه عكسش را بوسيد و با آرزويي عاشقانه از ما خداحافظي كرد و گفت: «آرزو ميكنم همه دوستام خوب بشن.»