یک روز خاطرهانگیز در محک
- ۷ اردیبهشت ۰۰
- 699 بازدید
- 0 دیدگاه
میخوام یکی از خاطراتم رو در مورد محک براتون بگم، یک روز که برای تحویل قلکهام به محک رفته بودم، دم در محک خیلی اتفاقی مکالمه دو تا از پدرهای محک رو درباره فرزندانشون که در بیمارستان بستری بودن شنیدم.
داشتن از سختی مراحل شیمی درمانی حرف میزدن. ناخودآگاه ایستادم. پس از همه تعریفها، در آخر گفتن خدا محک رو خیر بده، اگر نبود معلوم نبود چجوری باید از پس سختیهای این بیماری برمیومدیم، من کارگرم و مستاجر و درآمد آنچنانی ندارم، خداروشکر که با وجود محک الان میتونم یه نفس راحت بکشم و فقط حواسم به بچهام باشه.
وقتی این جمله رو شنیدم انقدر حس خوبی پیدا کردم که خواستم بهتون بگم خیلی خسته نباشید، واقعا دمتون گرم با شنیدن این جملهها فهمیدم کمکهای کوچیک ما وقتی در محک جمع میشه، چقدر میتونه حال آدمهایی که تو شرایط سخت هستن رو خوب کنه.
پینوشت: اول اینکه باید به همه شما نیکوکاران محک بگیم دمتون گرم و دستانتون پربرکت که باعث همه این اتفاقات شمائید. دوم اینکه این خاطره رو یکی از نیکوکاران عزیزمون برای ما فرستاده. اگه شما هم خاطرهای از محک دارین برامون در قسمت دیدگاهها بنویسین تا حال و هوامون عوض بشه.