محک جایی که زندگی من را محک زد
- ۲۲ آذر ۹۹
- 1087 بازدید
- 0 دیدگاه
من دختري تنها، خودخواه و غرق در مشکلات خودم بودم با دردي عميق و بزرگ؛ کسي که مدتها بود دنيا را خاکستري ميديد.
پدرم را ۶ سال پيش به علت سرطان از دست داده بودم. از همه چيز و همه آدمها عصباني بودم، از دست دنيا، از دست پدرم، از دست خودم و زمين و زمان. من کسي بودم که از مشکلات، از دردهايش و حتي در کنار عزيزانش بودن وقتي که ناراحتند فرار ميکرد.
تا يک روز تصميم گرفتم مقابل کسي که بودم بايستم، ميخواستم دنياي بيرون از دنياي خودم را ببينم و بفهمم. به عنوان داوطلب وارد محک شدم. صدها بيمار در آن بيمارستان بستري بودند و من سالها به خاطر بيماري پدرم زمين و زمان را سرزنش ميکردم. حالا به جاي پدرم کلي کودک معصوم با کلي آرزو و اميدواري روي تخت بيمارستان بودند که هر شب به اميد فرداي بهتر ميخوابيدند. کودکاني که معني واقعي زندگي را درک کرده بودند و چيزهاي کوچک ميتوانست آنها را خوشحال کند. من روز اول اين را نفهميدم و فقط برايشان ناراحت شدم و غصه خوردم. اما بعد از آن روز، بزرگ شدن من شروع شد. از دنياي خودم بيرون آمدم، ياد گرفتم همذاتپنداري نکنم. فهميدم بچهها نه فقط از من، از همه آدمها همدلي ميخواهند، نه هم دردي و دلسوزي. ميخواهند به آنها يادآوري کنيم که کودکند، زندگي ميکنند و ميتوانند آينده روشني داشته باشند؛ من اينها را خيلي خوب از فرشتههاي محک ياد گرفتم.
يک روز با اخم و غرق در افکار خودم وارد آسانسور محک شدم، وقتي داشتم وارد ميشدم همزمان با من يک فرشته ناز که تقريباً ۱۰ سالش بود وارد شد. خيلي جدي و مصمم با يک کتاب که پر از کاريکاتور بود، روي صندلي آسانسور نشست و با عشق و دقت به کتابش خيره شد، فقط ۳۰ ثانيه طول کشيد تا به طبقه مقصد برسيم. ولي آن بچه حتي حاضر نشد ۳۰ ثانيه از چيزي که دوست دارد چشم بردارد. تازه آن فرشته يک چشمش هم پانسمان بود.
من معني واقعي زندگي را همان چند ثانيه ياد گرفتم. محک من را محک زد و به من ياد داد زندگي با تمام سختيهايش قشنگ است. وقتي فکر ميکردم همه آدما بد شدند و به فکر خودشانند، محک پر از داوطلب و کارمند با قلبهاي بزرگ است که تمام تلاششان ديدن سلامتي، موفقيت و خندههاي از ته دل بچههاست. کاش هر روز خودمان را محک بزنيم و ببينيم کمک به يک انسان ديگر، مخصوصاً انساني که پر از اميد و آرزوست، چقدر ميتواند زندگيمان را قشنگتر کند.
قرار نيست پا به پاي غصهها و گريههايشان بنشينيم و غصه بخوريم، فقط کافيست کاري کنيم که اگر در شرايط سختي هستند، سختيها برايشان آسانتر شود و آينده قشنگي برايشان رقم بزنيم. زندگي پر از قشنگي است، فقط بايد جور ديگر به مشکلات نگاه کنيم و به جاي غصه خوردن دنبال راه حل باشيم.
گلناز فتحي زاده
داوطلب محک