0 کمک آنلاین

خاطرات کودکان بهبودیافته

  • ۱ مهر ۰۰
  • 962 بازدید
  • 0 دیدگاه

به زودی تمام وقت و دانشم را صرف درمان کودکان مبتلا به سرطان خواهم کرد

داستان من از ۱۲ سالگی و از همان روزی شروع می‌شود که به دلیل تورم گردن و برای نمونه‌برداری به تهران سفر کردیم. در اولین آزمایش پاتولوژی، بیماری سرطان تشخیص داده شد. در لحظه ناامید شدیم، اما روی دیوار آزمایشگاه تصویری توجه من و خانواده‌ام را به خود جلب کرد. کودکی، سالم و سرحال می‌خندید و عکسی را از دوران درمان سرطانش در دست داشت. او بهبودیافته بود. پدرم وقتی عکس کودک را دید با صدایی پر امید گفت: «این بچه‌ها خوب می‌شوند!»، دستم را گرفت و به بیمارستان محک آورد. آنجا به ما گفتند اگر در شهر ایلام هم بستری شوم باز هم تحت حمایت این مؤسسه هستم. اما ما دیگر محل زندگی‌مان را موقتاً از ایلام به تهران تغییر داده بودیم. یادم هست آن روزها هنوز پروفسور پروانه وثوق در قید حیات بود و مرا معاینه کرد. درمانم یک سال و چهار ماه طول کشید و سپس بهبودیافتم.

مواجهه ما با بیماری سرطان باعث شد پدر و مادرم روزها و شب‌های زیادی گریه کنند. آنها فکر می‌کردند سرطان یعنی پایان زندگی. اول بیماری مرا انکار کردند و من زمانی نام بیماری‌ام را فهمیدم که وارد بیمارستان فوق‌تخصصی سرطان کودکان محک شدیم. از همان نخستین روز برای من و خانواده‌ام وقت گذاشته شد تا شرایط جدید را بپذیریم و با آن همراه شویم. محک به سرعت خانه دوم من و خانواده‌ام شد. محیط صمیمی و راهنمایی‌های روانشناسان، نتایج خوبی را رقم زد. آنجا همه دست به دست هم دادند تا من و کودکان شبیه به من، زندگی بهتری داشته باشیم. برای همین از همان زمان، تصمیم گرفتم خودم را به تمامی افرادی که به بهبودی‌ام کمک کردند ثابت کنم. می‌خواستم به آنها بگویم که قدردان زحمات‌شان هستم و روزی نه‌چندان دور تمامی وقت و دانش خودم را صرف درمان کودکان مبتلا به سرطان خواهم کرد.

در تمامی مدت درمان به دلیل ضعف بدنی و تزریق داروهای شیمی‌درمانی نمی‌توانستم به مدرسه بروم. اما مدرسه به محک آمد، من با همراهی معلمان داوطلب کلاس هفتم را آغاز کردم و به پایان رساندم. آنجا همه مرا تشویق می‌کردند، از مددکاران اجتماعی و روانشناسان گرفته تا پزشکان و پرستاران. آنها می‌گفتند آینده خوبی پیش رو خواهم داشت.

من می‌دانم مسیر درمان سرطان چقدر سخت و پرفراز و نشیب است و در تمامی طول این راه آموختم که باید قوی و پر انرژی باشم تا بتوانم بیماری را شکست دهم. در تمام آن روزها با همراهی خدمات حمایتی محک به خودم کمک کردم تا امید به زندگی را بیابم و همسو با آن حرکت کنم. من این روزها دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران هستم و باور دارم که سرطان درمان‌پذیر است و با این باور برای ساختن آینده‌ای بهتر برای کودکان مبتلا به سرطان حرکت می‌کنم.

 داستان حسین؛ فرزند بهبودیافته محک

دیدگاه‌ها

دیدگاه خود را بنویسید * نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند * دیدگاه شما