صبورتر از شب، روشنتر از صبح
- ۱۷ آبان ۰۳
- 117 بازدید
- 0 دیدگاه
تولد ابوالفضل بود. همه دورش جمع شدن و منتظر بودن که ببینن چی آرزو میکنه. آروم چشماش رو بست و گفت: «آرزو میکنم پرستارها هرچی میخوان خدا بهشون بده.» همون یه جمله جادو کرد.
پرستارهای محک وقتی کنار بچهها هستن، مثل بهار تو دل زمستونن. وقتی میخندن و بچهها رو به بازی میگیرن، انگار نسیم صبح باشن که هر غمی رو با خودش میبره. وقتی با صبر و حوصله بچهها رو نوازش میکنن، مثل کوه هستن؛ طوفان کم ندیدن اما محکم و پابرجان.
وقتی شب تا صبح بالای سر بچهها بیدار میمونن، انگار ستارههایی هستن که آسمون رو روشن نگه میدارن. وقتی دستای کوچیک بچهها رو میگیرن و توی هر قدم همراهشون میشن، مثل رودهایی هستن که هرگز متوقف نمیشن. گاهی هم مثل یه گروه موسیقی میشن؛ یکی لالایی میخونه، یکی قصه میگه، یکی با یه لبخند همه رو آروم میکنه.
پرستارهای محک یه نفر نیستن؛ یه جمع از نور، صبر و عشقن. هر کدومشون یه جور با دل بچهها پیوند خوردن، مثل شعلههایی که کنار هم، شمع یه دنیا رو روشن میکنن. شاید واسه همینه که بچهها پرستارهای محک رو اینقدر دوست دارن؛ چون میدونن همیشه یکی هست که دستشون رو بگیره، لبخند بزنه، و بگه: تو تنها نیستی…
امروز، روز پرستارهاست، بیاین با هم این روز رو اینجا بهشون تبریک بگیم و یه آرزوی قشنگ، یه یادگاری یا یه جمله براشون بنویسیم.