دلم قرص شد
- ۲۵ آبان ۹۶
- 1391 بازدید
- 0 دیدگاه
آن روزها همیشه جلوی چشمانم است. بعد از اتمام دوره کارشناسی در تهران، به کرمان برگشته بودم، شهر دوست داشتنی من که گرمای زمین و آسمان پر ستارهاش از قلب گرم و ذهن پر رمز و راز ساکنینش خبر میدهد. داوطلب انجمن حمایت از بیماران مبتلا به سرطان بودم. ۲ سال بود که هر جمعه برای بازیدرمانی و قصهخوانی به بخش خون و آنکولوژی بیمارستان افضلیپور کرمان میرفتم. غروبهای جمعه را انتخاب کرده بودم؛ دلگیری جمعهها را با جانِ دل لمس کرده بودم و چون این دلگیری را برای اهالی بیمارستان بیشتر میدیدم میخواستم نقشی هرچند کوچک در کم کردن این حس و حال برای کودکان درگیر تختهای بیمارستان داشته باشم.
آن روزها که در اوج ناامیدی بودم، از این کودکان یاد میگرفتم؛ مقاومت، مبارزه، امیدواری یادگاری بود که کودکان معصوم مبتلا به سرطان بعد از ۲ سال فعالیت داوطلبانه، به من هدیه دادند. با کولهباری از امید مجدداً برای ادامه تحصیل به تهران آمدم. سخت در جستجوی کار بودم تا آگهی استخدام محک را در روزنامه دیدم. نام محک را به واسطه فعالیتم در کرمان شنیده بودم و مددکار داوطلبش را در بیمارستان کرمان دیده بودم. عجیب ارادتی به فعالان حوزه سرطان کودک پیدا کرده بودم و مطمئن بودم که در محک پذیرفته خواهم شد نه به دلیل توانمندی، که به یاد آن غروبهای جمعه!
امروز، ۴ سال از حضورم در محک میگذرد. روزهای شیرین و پرامید و روزهای سخت را در کنار هم زیر سقف پر از عشق و امید محک تجربه کردم اما در تمام این مدت دغدغهای ذهنم را مشغول کرده بود. اگرچه میدانستم تمامی کودکانی که در کرمان روند درمان را طی میکنند، تحت حمایت محک هستند اما هر بار مادری را در محک میدیدم که در لحظات بیقراری مددکار اجتماعی همراهش بود یا روانشناس آرامش میکرد، ناخودآگاه یاد مادران کودکان کرمان میافتادم. هر بار که جشن پر شور و حالی به مناسبتهای مختلف در محک برپا بود، در دلم میگفتم کاش کودکانِ آنجا هم بودند و لذت میبردند. هر بار که به اتاقهای بازی میرفتم و همکاران روانشناسی را میدیدم یاد حضورم در اتاق بازی کرمان میافتادم که چقدر نیازمند همراهی و نگاه تخصصی یک روانشناس بودیم.
تا اینکه ابتدای امسال محک وارد سومین برنامة راهبردی خودش شد. در آشنایی با راهبردهای سازمان، بی نهایت هیجانزده شدم؛ تحقق آنها در سالهای آینده هدف و نیاز محک بود. همه مدیرانمان در تکاپو و مطالعه برای روش تحقق آنها بودند. یکی از این برنامهها، یکپارچهسازی و توسعه عادلانه خدمات حمایتی محک در سراسر کشور بود. دغدغهای که ۴ سال به جان من افتاده بود، سالیان زیادی در ذهن بنیانگذاران و مدیران سازمانم بود و امروز تلاشی آغاز شده تا خدمات محک که سالهاست در شهرستانها ارائه میشود با بالاترین سطح کیفی خدمات، همچون بیمارستان محک همراه شود. بار دیگر به یاد غروبهای جمعه افتادم و حضور و همراهیام با خانواده بزرگ محک را شکرگزاری کردم. دلم قرص شد که در سالهای آینده نه تنها در شهر پر از آرامش من که در سراسر ایرانمان، تمامی کودکان مبتلا به سرطان و خانوادههایشان علاوه بر حمایت مالی حمایتهای مددکاری و روانشناسی بیشتری خواهند شد.
نوشته یکی از کارکنان محک