قصههای بهبودی
- ۱۴ اسفند ۹۷
- 1099 بازدید
- 0 دیدگاه
هفتم دی ماه، روز کودکان بهبودیافته به تمام اعضای خانواده بزرگ محک تعلق دارد. هر سال در این روز بهبودی کودکانی که روزهای سخت مبارزه با سرطان را پشت سر گذاشتند جشن میگیریم و باور داریم که با مشارکت مستمر نیکوکاران میتوانیم کودکان بیشتری را تا رسیدن به قله سلامتی همراهی کنیم. در این صفحه قصههای مادران و کودکانی را میخوانیم که با حمایت شما فرزندانشان را با سلامتی در آغوش کشیدند.
محک خانه دوم من است
محک خانه دوم من است. گاهی دلم برایش تنگ میشود. همیشه زیر این سقف احساس راحتی میکنم. از هشت سالگی تا ۱۱ سالگی در همین نقطه با بیماریام جنگیدم اما حتی یک روز هم از درس و مدرسه دور نبودم. در طول سالهای درمان فقط در یک دوره نتوانستم مثل همکلاسیهایم امتحانات خرداد را پشت سر بگذارم و به جایش در شهریور ماه امتحان دادم. با وجود اینکه از آموزش و پرورش تائیدیه داشتم و میتوانستم امتحانات آن دوره را در خانه بگذرانم اما دلم نمیخواست بین من و دوستانم فاصله ایجاد شود. یادم هست همیشه در روزهای درمان با خودم میگفتم به جای اینکه روی تخت دراز بکشم و به بیماریام فکر کنم، بهتر است درس بخوانم. اینگونه بود که با حضور معلمان داوطلب محک درسهای اصلی علوم و ریاضی را آموختم و برای امتحانات مدرسه آماده شدم. این روزها هم دانشجوی رشته علوم آزمایشگاهی هستم و تمام تلاشم را میکنم تا بتوانم فرد مفیدی برای جامعه باشم.
محمدحسین فرزند ۱۹ ساله محک
از امروز هر کاری بتوانم برای کودکان مبتلا به سرطان انجام میدهم
یادم هست پنج سال پیش کودک مبتلا به سرطانی به نام «هرمان» در بیمارستان محک بستری شد. او و خانوادهاش زمانی به محک آمده بودند که بعضی از داروها به شدت کمیاب شده بود، از این رو هر از چند گاهی لازم بود، در راهروهای بیمارستان با خانوادههایی که فرزندشان به یکی از همین داروهای کمیاب نیاز داشت صحبت کنیم. یکی از این روزها پدر هرمان جلو آمد و گفت میتواند یکی از این داروها را بدون دریافت هیچ هزینهای برای کودکان مبتلا به سرطان تحت حمایت محک از عراق تأمین کند. او در آن سوی مرز از خیرینی که دغدغه کمک به همنوع را داشتند کمک گرفت و این دارو را شش ماه تمام برای کودکان، از عراق به محک آورد. او دوست داشت از دغدغههای پدرها و مادرها زیر سقف محک کم کند. بعد از شش ماه متأسفانه هرمان از دنیا رفت، زمانی که داشتم پدر را بدرقه میکردم به من نگاه کرد و گفت: «باید مرا ببخشید که دیگر نمیتوانم این دارو را برای کودکان محک تأمین کنم اما از امروز هر کاری که بتوانم برای آنها انجام خواهم داد.»
با اینکه از این ماجرا سالها میگذرد، اما فداکاری پدر هرمان از ذهن هیچکس پاک نشده است. او از افرادی بود که در روزهای درمان فرزندش تلاش کرد به خانوادههایی که فرزند مبتلا به سرطان دارند کمک کند تا با دغدغه کمتری مراحل درمان فرزندشان را پشت سر بگذارند. او میخواست جشن بهبودیافتگی تمام کودکان مبتلا به سرطان را جشن بگیرد.
نازنین الهیار، مددکار محک
باید شجاع باشی و با بیماریات مبارزه کنی
وقتی کودک بودم به سرطان تخمدان مبتلا شدم. یادم هست که مادرم همیشه میگفت باید شجاع باشم و با این بیماری مبارزه کنم. من به جنگ با سرطان رفتم و آن را شکست دادم اما پس از اینکه به بلوغ رسیدم با چالش دیگری مواجه شدم. پزشکان میگفتند تنها ۳۰ درصد امکان دارد که بتوانم فرزندی به این دنیا بیاورم و باید مادر شدن را برای همیشه فراموش کنم. شنیدن این جملهها برایم خیلی سخت بود. اما باید به مبارزه ادامه میدادم.
بالاخره ازدواج کردم و بر خلاف پیشبینیها، فرزندی به دنیا آوردم. روز اولی که «امیرعباس» را در آغوش گرفتم هرگز فراموش نمیکنم. حالا وقتی پسرم بیمار میشود با تمام وجودم میفهمم که مادرها و پدرها در هنگام بیماری باید همراه با فرزندشان شجاع باشند و مبارزه کنند. سختترین روزهای زندگی یک مادر زمانی است که فرزندش بیمار میشود. مادرم این شجاع بودن و مبارزه کردن را به من آموخت و من گاهی از او میخواهم روزهای سخت درمانم را یک بار دیگر برایم روایت کند تا من هم بتوانم راه و رسم قهرمان شدن را به فرزندم بیاموزم.
مریم جیاش ۲۶ ساله، فرزند بهبودیافته محک
قصه بهبودی رقیه
من داوطلب گروه والدین محک هستم و هفتهاي يکبار ميآیم تا به بهتر شدن حال پدرها و مادرهایی که فرزندشان در بیمارستان محک بستري شده، کمک کنم. من با مادرها و پدرها حرف میزنم، میتوانم به خوبی آنها را درک کنم و تجربههای خودم را در اختیارشان بگذارم و هر روز داستان آشناییام با بیمارستان محک را برای پدرها و مادران کودکان مبتلا به سرطان تعریف میکنم.
سال ٨٧ بود که متوجه بيماري دخترم، «رقیه» شدم. به محک آمدیم. مراحل درمان رقیه چهار سال طول کشید و حمایتهای دلگرمکننده مددکاران و روانشناسان باعث شد با امید به روزهای بهبودی این سالها را پشت سر بگذاریم. حالا روزهای سخت ما گذشته و من امروز خوب میدانم که سرطان چگونه میتواند تمام اعضای یک خانواده را تحت تأثیر قرار دهد. بودن در محيط بيمارستان و گذراندن مراحل درمان فرزند چالش بسیار بزرگی است. برای همین پس از درمان رقیه به اینجا آمدم تا به والدین کودکان مبتلا به سرطان کمک کنم. با آنها حرف میزنم و قصه بهبودی رقیه را بارها و بارها برایشان روایت میکنم. تلاش میکنم تا ذهنشان از هر گونه نا امیدی دور بماند. میدانم این روزهای سخت خواهد گذشت…
فاطمه فرهنگی، عضو گروه والدین محک