رشد ۱۰ درصدی بهبودی کودکان مبتلا به سرطان در محک
- ۳ فروردین ۹۹
- 1711 بازدید
- 0 دیدگاه
در تقویم محک، ۷ دی، روز کودکان بهبودیافته از سرطان است. کیانا، دختر بنیانگذار محک که خود سرطان را در کودکی شکست داده است، در این روز متولد شده و بهبودی او، انگیزهای برای تشکیل این مؤسسه بوده است. تا پایان سال ۹۷ بیش از ۶۵۰۰ کودک، از سرطان بهبود یافتهاند که این تعداد نسبت به سال ۹۶، بیش از ۱۰ درصد رشد داشته است.
بزرگترین آرزوی خانواده بزرگ محک آن است که به همت نیکوکاران تعداد کودکان بهبودیافته هر روز افزایش یابد. هر چند در این میان ممکن است خانوادهای در مسیر درمان، فرزند خود را از دست دهد اما باید خیالش راحت باشد که فرزندش تمام خدمات درمانی، دارویی و حمایتی لازم را دریافت کرده است.
در حال حاضر بیش از ۱۹ هزار کودک در سراسر کشور تحت درمان قرار دارند که امیدواریم با همراهی نیکوکاران ایران زمین بتوانیم هزینه مورد نیاز دارو و درمان آنها را تهیه کنیم تا در سال آینده از افزایش کودکان بهبودیافته از سرطان خبر دهیم؛ بیشک این خبر متعلق به تمامی اعضای خانواده بزرگ محک است.
در ادامه داستان بهبودی تعدادی از کودکانمان را با هم مرور میکنیم.
حسین
متولد: ۱۳۷۶
سال ابتلا: ۱۳۸۸
سال بهبودی: ۱۳۸۹
نوع بیماری: NHL
پنجم دبستان بودم. یک روز حالم بد شد و برای درمان به درمانگاه نزدیک خانه رفتیم. فکر میکردم به خاطر پرخوریهایم بیمار شدهام اما وقتی ۲ هفته از پیگیریها گذشت و خوب نشدم وقت آن رسیده بود که به یک فوقتخصص مراجعه کنیم. با انجام آزمایشها معلوم شد که یک غده لنفوم بدخیم نزدیک قلبم جا خوش کرده که هر اتفاقی، حتی مرگم را محتمل میساخت. تیر ماه سال ۱۳۸۸، وقتی ۱۲ سالم بود، بیماریم تشخیص داده شد. با شیمی درمانی، موهایم ریخت. اما به خاطر تشخیص بهموقع و داشتن روحیه جنگنده و قوی توانستم بر سرطان پیروز شوم.
این روزها که برای انجام آزمایشهای دورهای به بیمارستان میآیم، میبینم روانشناسان و مددکاران اجتماعی در کنار بیماران هستند. اینجا افراد متخصصی حضور دارند که باعث افزایش امید و انگیزه در بیماران میشوند و به آنها کمک میکنند تا بتوانند بیماریشان را شکست دهند. این بهترین اتفاق ممکن است زیرا همیشه باید یک نفر باشد که به آدم روحیه بدهد. همان فاکتور مهمی که باعث شد روند درمان بیماری سخت من در یک سال طی شود و در نهایت برگه قطع درمان را که به معنای نبود سلول سرطانی در بدن است، دریافت کنم. پس از آن هم قرار شد هر ۶ ماه یکبار برای آزمایش دورهای مراجعه کنم تا پزشکان از عدم برگشت سرطان مطمئن شوند که به لطف خداوند این اتفاق هم افتاد.
صنعان
متولد: ۱۳۷۳
سال ابتلا: ۱۳۸۰
سال بهبودی: ۱۳۸۶
نوع بیماری: Osteosarcoma
درد شدیدی در زانویم احساس میکردم. به پزشک مراجعه کردم و بعد از عکسبرداری متوجه تومور بدخیمی در استخوان پایم شدند. به دلیل نبود تجهیزات پیشرفته در سنندج به تهران آمدم و زمانی که به پایتخت رسیدم وسعت رشد تومور آنقدر زیاد شده بود که پزشکان برای کنترل سرطانی که نامش استئوسارکوما است، مجبور به قطع پایم از پایین زانوی راست شدند. بعد از جراحی اما بیماری دوباره عود کرد و ریههایم درگیر شدند. برای درمان به بیمارستانهای مرکز طبی و امامخمینی(ره) میرفتم و در آنجا از طریق مددکاران محک مورد حمایت قرار میگرفتم. سال ۸۰ بود و هنوز بیمارستان فوقتخصصی محک راهاندازی نشده بود اما من و همراهم که از کردستان برای پیگیری درمانم به تهران آمده بودیم، ساکن اقامتگاه محک در خیابان ستارخان بودیم.
در اقامتگاه از بازیگوشترین کودکان بودم. یادم هست، آن روزها در کنار خواهر و برادر بزرگم بودم. بعدازظهرها در سالن اجتماعات اقامتگاه تلویزیون تماشا میکردم و با دوستانم مشغول بازی و صحبت میشدم. از همان کودکی ورزش و بازی زندگی من بودند و حتی وقتی به خاطر سرطان پایم را از دست دادم، آنها را فراموش نکردم. هنوز و پس از شکست سرطان انرژی زیادی از کودکی دارم که در راه درستی صرفش میکنم. کوهنوردی، بوکس و شنا از ورزشهای موردعلاقه من هستند که بهصورت جدی دنبالشان میکنم.
نوید
متولد: ۱۳۷۶
سال ابتلا: ۱۳۹۰
سال بهبودی: ۱۳۹۳
نوع بیماری: HD
گلویم ورمکرده بود، سرفههای شدید داشتم. یک روز که سرفه امانم را بریده بود، به یک دکتر عمومی در کرج مراجعه کردم. دکتر همانجا گفت باید جراحی کنم و من را به بیمارستان مسیح دانشوری فرستاد. شب بستری شدم و صبح بهعنوان اولین نفر به اتاق عمل رفتم. بعد از عمل ۲ روز در کما بودم. اما متاسفانه غده آنقدر بزرگ بود که نتوانستند کامل آن را تخلیه کنند و پس از آن برای ادامه درمان به بیمارستان محک رفتم. وقتی بستری بودم مدام زیر پتو میماندم، بدغذا شده بودم و با کسی صحبت نمیکردم. خودم را به خواب میزدم تا فراموش کنم بیمار هستم. دوست نداشتم از ناراحتی من کسی ناراحت شود. زیاد به اتاق بازی بیمارستان نمیرفتم و بیشتر در اتاق خودم بودم و اگر کسی هم به من سر میزد، سرم را زیر پتو میبردم. یادم هست روانشناسان و مددکاران اجتماعی زیاد به من سر میزدند اما من دوست داشتم تنها باشم.
اول از ریختن موهایم خیلی ناراحت شدم اما بعد خودم رفتم و موهایم را از ته زدم. خانوادهام برای آرام کردنم میخواستند موهایشان را از ته بزنند اما من قبول نکردم. با صحبتهایی که روانشناسها میکردند فهمیدم که این همدورهای از درمان است و بالاخره موهایم درمیآید.
چند سالی هست که قطع درمان شدم و این روزها به عنوان فرزند بهبودیافته محک شناخته میشوم. دیگر میدانم هر اتفاقی که بیفتد، من قهرمان هستم چرا که یک بار توانستهام سرطان را شکست دهم.
رضا
متولد: ۱۳۸۵
سال ابتلا: ۱۳۸۵
سال بهبودی: ۱۳۹۲
نوع بیماری: Retinoblastoma
عوارض سرطان رتینوبلاستوما باعث شد تا از هر دو چشم نابینا شوم اما این موضوع، هیچ وقت مانع یادگیری من نشد؛ چه آن زمانی که در محک بستری بودم و چه وقتی که بهبود پیدا کردم. مادرم تعریف میکند که در يكي از روزهاي درمان كه به دليل شيميدرماني بيحوصله بودم، براي پيدا كردن يك سرگرمي به اتاق بازي رفتم. روانشناس محك در اتاق بازي قطعات كوچك و بزرگ لِگو (خانهسازي) را به من پیشنهاد داد. زماني كه قطعات خانهسازي به دستم رسيده، بيدرنگ مشغول بازي شدم و یک خانه رویایی با تمام امکاناتی که تصورش را دارید ساخته بودم؛ خانهاي با اتاقها، پلهها، پنجرهها، درها و حتي آشپزخانهاي به همراه يخچال و گاز. يك روز صبح وقتي دكتر براي معاينه روزانه به اتاقم آمد، چشمش به مجموعه زیبایم افتاد و گفت: «خوش به حالت رضا. چه مادر باسليقهاي داري.» من و مادرم، با لبخندي به دكتر گفتيم كه خالق اصلي آن خود من هستم.
همچنین با کمک داوطلبان هنردرمانی محک موسیقی و نواختن نٌتها را در روزهای سخت بیماریام یاد گرفتم و میخواهم در آینده نوازنده شوم و مطمئنم که به این آرزویم میرسم.
آیدین
متولد: ۱۳۷۶
سال ابتلا: ۱۳۸۳
سال بهبودی: ۱۳۸۶
نوع بیماری: ALL
۶ ساله بودم که دست و پاهایم یک لحظه از کار افتاد و تا مدتی خوب نشد. یکی از پزشکان ارومیه به مادرم گفته بود که فرزندت را هر چه سریعتر به تهران ببر. اینجا که آمدم، پزشکها مرا به بیمارستان مرکز طبی کودکان معرفی کردند. آنها ابتدا تصور میکردند که روماتیسم دارم. آزمایش گرفتند؛ روماتیسم نبود. گفتند باید آزمایش مغز استخوان انجام دهد. نتیجه که آمد مشخص شد که سرطان خون دارم. از آن دوران فقط شیمی درمانی یادم میآید و سختیهایش. موهایم که ریخت، تحمل بیماری برایم سختتر شد. دیگر خسته شده بودم. هفت ساله بودم اما درد کشیدن سن نمیشناسد. آزمایش مغز استخوان، شیمی درمانی، تزریق، همه اینها برایم خسته کننده بود. روزهایی سخت که نمی دانستم چه بر سرم میآید. درد فراوان دورههای درمان در سن کم، واقعا سخت و طاقتفرسا بود. بدتر از همه اینکه برای درمان مدام باید از ارومیه به تهران میآمدم و این وضعیت برایم واقعا سخت بود. آن زمان اقامتگاه محک تازه افتتاح شده بود؛ سال ۸۳. من روزها در مرکز طبی درمانم را ادامه میدادم و برای استراحت با سرویس به اقامتگاه میآمدیم. از این لحاظ مشکلی نداشتیم. پدرم ارومیه بود و فقط هفتهای یک بار به تهران میآمد و اقامتگاه باعث شده بود تا کمتر نگران من و مادرم باشد. درمان حدود ۷ سال زمان برد. هفتهای دو بار شیمی درمانی داشتم. گاهی به شاهیندژ میرفتیم و برمیگشتیم. اما بیشترین زمانم را در تهران بودم. هميشه از دکترم ميپرسيدم چه زمانی قطع درمان ميشوم. تا اینکه بعد از مدتی جواب آزمایش مغز استخوانم نشان داد که دیگر حالم خوب شده است.
زانکو
متولد: ۱۳۷۳
سال ابتلا: ۱۳۸۶
سال بهبودی: ۱۳۸۹
نوع بیماری: Osteosarcoma
وقتی درد در پاهایم به حدی رسید که دیگر قابل تحمل نبود به پزشک مراجعه کردم. از همان روز اول پیگیر بیماریام بودم. یکی از پاهایم به کلی فلج شده بود. بعد از انجام نمونهبرداری به دستور پزشک متوجه بیماریام شدم. سرطان استئوسارکوما بود. یک نوع تومور استخوانی که در استخوانهای بلند بدن به وجود میآید. ۱۴ سالم بود. پزشک معالجم به صورت اضطراری دستور انجام شیمی درمانی را داد. در اولین جلسات شیمی درمانی از هر کسی که با امید درباره بهبودی من صحبت میکرد، گریزان بودم چون نمیخواستم بیماریام را باور کنم. راستش را بخواهید فقط یک بار با تمام وجود بیماری را احساس کردم که همان روز هم تا صبح گریه کردم. بعد از آن با مشاوره روانشناسان تصمیم گرفتم که هیچ وقت به بیماریام فکر نکنم. من به این باور رسیدم که زندگی ساده است و باید روزهای آن را با شادی گذراند. در زمان بستری با ویلچر حرکت میکردم، پایه سرم را در میان هر دو چرخ صندلی میگذاشتم و با کمک پرستاران بخش، داروها را به دیگر دوستانم میدادم. در تمام مدت بستریام در راهروی بخش با صندلی چرخدار میچرخیدم و در هر شرایطی سعی میکردم خوشحال باشم.
در زمان شیمی درمانی تنها دلخوشیام این بود که شبها به صبح برسند و من به اتاق بازی بروم تا بتوانم با روانشناسان حرف بزنم. حضور روانشناسان محک مثل نوری از امید در اوج تاریکی آن روزها بود که مرا برای ادامه درمان آمادهتر میکرد. به همین دلیل هم رشته روانشناسی را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کردم و از اینکه امروز آرزوی کودکیام برای روانشناس شدن محقق شده است، بسیار خوشحالم.