0 کمک آنلاین

آن سوی پنجره

  • ۴ فروردین ۹۳
  • 716 بازدید
  • 0 دیدگاه

بعد از سال‌ها که شعر قشنگ سهراب سپهری رو می‌خوندم و لذت می‌بردم تازه امروز معنی واقعی اون رو فهمیدم و اون لحظه‌ای بود که از پنجره‌ی اتاق ۵۱۳ آنکولوژی ۲ بیمارستان محک که پسرم یاور در ‌آن بستری است به بیرون نگاه کردم.
داشتم با نگاهم توی این تابلوی قشنگ خدا قدم می‌زدم تا اینکه قدم نگاهم به تکه‌ای از کوه رسید که پر از شقایق شده بود. کوهی که تا مدتی پیش خاکی بیش نبود حالا با قدرت خداوند به رنگ سبز در اومده بود و شقایق‌ها با لباس‌های قرمزشان در لا به لای سبزه‌ها خودنمایی می‌کردند و دامنشون رو به دست باد سپرده بودند و با هر حرکت باد این سو و آن سو می‌رفتند.
تازه فهمیدم که سهراب چه می‌گفت: … آری! تا شقایق هست زندگی باید کرد…

نوشته مادر یاور،‌ کودک محک

دیدگاه‌ها

دیدگاه خود را بنویسید * نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند * دیدگاه شما