کیمیا
- ۳ فروردین ۹۴
- 2584 بازدید
- 0 دیدگاه
(کیمیا اسم مستعار یکی از کودکان موفق محک است)
اتاق مددکاری شلوغ است. سر میچرخانم. در چهرهها دقیق میشوم و به دنبالش میگردم.
تا اینکه یکی از مددکاران که مشغول صحبت با دختر جوانی است که گمان میبرم همراه یکی از بیماران باشد، صدایم میزند و میگوید: شما با کیمیا قرار مصاحبه دارید؟ میگویم بله کجا باید پیدایش کنم؟دختر جوان را نشان میدهد و من سعی میکنم تعجبم را پنهان نکنم. قرار بود با یکی از کودکان سالها پیش محک که قطع درمان شده است دیدار کنم و شاید ناخودآگاه به دنبال یادگاری از بیماری در وجودش بودم و حالا که او را بی هیچ نشانی روبرویم میدیدم کمی تعجب کردم. همراه شدیم و گوشه ای خلوت را در ساختمان همیشه پر جنب و جوش محک یافتیم و به گفتگو نشستیم. پیش از شروع سوالاتم کیمیا میگوید:” وقتی به محک میآیم، همه فکر می کنند از مددکاران محک هستم. خیلی وقتها شده که والدین کودکان محک من را با مددکاران اشتباه گرفتهاند ولی وقتی به آنها که من هم مبتلا به سرطان بودم و اکنون بهبود یافته و مشغول به تحصیل در دانشگاه هستم و برای معاینات دورهایام به محک آمدهام خیلی تعجب میکنند. نمیدانید چقدر خوشحال میشوند و من هم از اینکه باعث امید و شادیشان هستم خوشحالم.” کیمیا ۲۱ سال دارد و دانشجوی رشته ی مهندسی کامپیوتراست. در ۱۲ سالگی مشخص شد که به سارکوم استخوان دست چپ مبتلا است. اما داستان بیماریش قصهی عجیبی است. فرآیند تشخیص بیماری در کیمیا بسیار طولانی شد و مدتهای زیاذی طول کشید تا بیماری سرطان تشخیص داده شود و در آن سالها کیمیا سختیهای زیادی کشید. مدام در بیمارستانها و حتی شهرهای مختلف با آزمایشها و تشخیصهای متفاوت درگیر بود و از درک احساس کودکی و مدرسه رفتن باز مانده بود، با این وجود طوری از آن دوران صحبت میکند که سایه ی غم چهره اش را تیره نکند. کیمیا میگوید:”در نهایت، بیماریام در ۱۲ سالگی نمایان شد و پس از تشخیص به سرعت جراحی شدم و در این عمل دست چپم از همراهی با من باز ماند.” این دومین باری است که کیمیا من را شگفت زده میکند. مهارتش در انجام کارها با یک دست آنچنان زیاد است که حتی من هم که از بیماریاش در گذشته آگاه بودم، متوجه نشدم که دست چپ کیمیا پروتز است.از آن روزهایی میگوید که اولین احساسی که بعد از قطع دستش داشته احساس راحتی بوده است:”خوشحال بودم. بعد از سالها درد نداشتم. به آرامش رسیده بودم.اصلاً به از دست دادن عضوی از بدنم فکر نمیکردم. فقط احساس راحتی میکردم. بعد کم کم متوجه شرایط شدم.طبیعی است که ابتدا سخت بود. بی قرار بودم اما هر وقت به این فکر میکردم که دیگر روزهای سردرگمی و درد تمام شده است به این نتیجه میرسیدم که شرایطم از قبل که بیماری تشخیص داده نمیشد خیلی بهتر است.” کیمیا تا به امروز همین نگرش را حفظ کرده و بسیار پیش آمده که دیگران از روحیهی او تعجب کنند و حتی گاهی از او روحیه بگیرند. مثلاً مادر کیمیا گه گاه که دلش میگیرد و از اینکه بیماری باعث قطع دست دخترش شد شکایت میکند، این کیمیاست که مادر را آرام میکند و همیشه به او میگوید باید خدا را شکر کنند که بیماریش درمان شده و آینده را در پیش دارد. بیماری سرطان از دید کیمیا یک مشکل نیست و او خوشحال است که به جای بسیاری مشکلات در زندگی تنها مبارزه با بیمای را گذرانده است. پس از جراحی دورهی شیمی درمانی برای دو سال آغاز میشود. کیمیا شیمی درمانی را سختترین دوران درمانش میداند و میگوید: برای من شیمی درمانی سختتر از قطع عضو بود. دیگر از بیمارستان خسته شده بودم، محیط بیمارستانی که در آن درمان میشدم برایم آزار دهنده شده بود. الان که محک را میبینم به این فکر میکنم که اگر آن زمان که من درمان میشدم در محک بودم سختیها چقدر کمتر بود. محک آن زمان اینقدر گسترش نیافته بود و بیمارستان نداشت. درمان من با آنچه امروز در محک میبینیم قابل مقایسه نیست. وارد اینجا که میشوم یک آرامش خاصی دارد که حتی بزرگترها هم حس میکنند. محیط محک از لحاظ ظاهری و بهداشتی و درمانی با آنچه بچههای زمان ما تجربه میکردند متفاوت است. این محیط مناسب بچه هاست. پر از شور و نشاط و رنگ و اسباب بازی. اتاق بازی براییک کودک بیمار موهبت است. چون بچهها در این سن همه فکر و ذکرشان بازی است. بچهها حس نمیکنند در بیمارستان هستند و ترسشان از دکتر و درمان از بین میرود، برخوردها هم متفاوت است. اینجا نمیگذارند در لاک خودت فرو بروی. کیمیا بر این باور است که به هر حال فردی که مبتلا به بیماری سرطان شده و این واقعیت تغییر ناپذیر است. پس اکنون آنچه مهم است اینست که دورهی درمان را چطور سپری کند تا بتواند بهتر با بیماری مقابله کند. او خوشحال است که در دورهی شیمی درمانیاش از طریق مددکاران محک که به بیمارستانهای مختلف سر میزدند با محک آشنا شده است و میگوید:” آنها هر چند وقت یکبار به ما سر میزدند و در زمینه پرداخت هزینههای درمان کمک زیادی کردند. پس از اینکه هزینهی پروتزم را نیز با کمک محک پرداخت کردم تا مدتی از محک دور بودم، تا اینکه سه ماه پیش از محک با من تماس گرفتند و از حالم پرسیدند و اینکه چه میکنم و اینطور بود که دوباره به محک آمدم. مدتی است که دلم میخواهد پروتزم را عوض کنم. داشتن یک پروتز زیباتر و بهتر برای من خیلی مهم است. به همه جا سر زده ام و انواع پروتز را دیده ام اما پروتزی که میخواهم ،هزینه بالایی دارد که پرداخت آن برای من سخت است. با اینکه هیچ امیدی نداشتم که محک با این همه بیماری که تحت پوشش دارد بتواند در این زمینه کمکم کند و هیچ انتظاری نداشتم، اما مسئله را با مددکاران محک مطرح کردم و آنها هم با من همکاری کردند و اکنون از اینکه در مرحله انجام کارهایم در این زمینه هستم واقعاً خوشحالم.” وقتی از کیمیا میپرسم که چطور توانسته این گونه توانا با استقلال شخصیت مثال زدنی و اعتماد به نفسی که در همه رفتارش به چشم میخورد بر معلولیتش غلبه کند و به زندگی عادی بازگردد، میگوید:” همیشه از ترحم بیزار بودم. بنابراین از همان ابتدا تصمیم گرفتم از پس همه کارهایم برآیم. من بین خودم و کسی که سالم است تفاوتی نمیبینم. تفاوت در نگاه انسانها به زندگی است که معنا مییابد. درست است که عضوی از بدنم را از دست دادهام اما این برایم محدودیت نیست. هیچ کمبودی در خودم احساس نمیکنم و مدام هم این را به خودم میگویم با نبودن دستم کنار آمدهام و خوشحالم که خدا نیروی دست چپم را در دست راستم قرار داده است و همه کارهایم را به تنهایی انجام میدهم.”وقتی کیمیا حرف میزند آنقدر مثبت و پر انرژی است که گاه افرادی که از کنارمان میگذرند مکثی میکنند و حرفهای پر امیدش را میشنوند و لبخندی از رضایت و شادی به چهره شان میدود. کیمیا در میان حرفهایش مطلبی را میگوید که اگر خوب به آن فکر کنی میتواند نگاهت را به زندگی عوض کند: “گذشته و بیماریم دست من نبوده است، اما آینده در دست من است. این من هستم که میتوانم آیندهام را طوری بسازم که سختیهایی را که در دوره قبل داشتهام جبران کنم. منم که میتوانم با تلاش، آیندهام را بسازم و خدا را شکر کنم که روح سالم و قوی دارم. ناتوانی روحی بسیار بدتر از ناتوانی جسمی است.” مطمئنم کیمیا با دیدگاهی که نسبت به زندگی دارد حرفهای شنیدنی برای کودکان محک و خانوادههایشان دارد. کیمیا به آنها میگوید: باید پذیرفت که این بیماری جزئی از مسیری بوده که باید در زندگی طی میکردیم. با این مسئله باید زود کنار بیاییم و سعی کنیم درکنار درمان، زندگی کردن و لذت بردن را فراموش نکنیم. به خود بگویید که مهم نیست در چه موقعیتی هستیم، مهم این است که باید در هر موقعیتی بهترین بود. حتی در بیماری و مبارزه با آن هم باید بهترین باشی. شما این فرصت را دارید که با بیماری خود بجنگید پس یک درجه از دیگرانی که این تجربه را ندارند بالاترید. فرصت دارید با بیماری بجنگید و بر آن پیروز شوید. شما فرصت قهرمان شدن را دارید. نباید خود را با دیگران مقایسه کنید و مدام به دنبال چرایی اتفاقات باشید. همیشه کسانی را که مشکلات بزرگتری دارند را در نظر بگیرید، بدانید توانا هستید و به هر آرزویی میتوانید دست یابید. بیماری مانع آرزوهای شما نیست. در اوج دوران بیماری پزشکم حرفی به من زد که خیلی به من کمک کرد. گفت زود میگذرد. سعی کن با بیماریت بد رفتار نکنی و من هم همین را به همه کودکان مبتلا به سرطان و خانوادههایشان میگویم. همه اینها زود میگذرد. زودتر از آنکه تصور کنید. خوشبختی، احساس درون انسانهاست. به احساس درونتان بگویید تا شما را خوشبخت کند. چند ماه بعد از این گفتگو کیمیا بار دیگر و با شوقی بیشتر از همیشه به محک آمد و نشان داد که چطور احساس درون میتواند آرزوها را دست یافتنی کند. پروتز جدید کیمیا آرزویی بود که تحقق یافته بود. کیمیا می گفت پروتز تازهاش از نظر زیبایی و راحتی قابل مقایسه با قبلی نیست و از اینکه با حمایت محک توانسته بود این پروتز را داشته باشد بسیار خوشحال بود.